کد مطلب:314868 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

گرگ از گوسفند حضرت ابوالفضل محافظت می کرد
روزهای انتظار سپری شد و سرانجام در بیست و پنجم شهریور ماه سال 1382 اتوبوس حامل زائران وارد سوریه شد. خلاصه با دلی غم بار و چشمی اشكبار به زیارت گام های «مشهد الحسین علیه السلام» و مرقد مطهر حضرت محسن (علیه السلام) مشرف شده و زیارت كردیم. پس از اتمام زیارت و مراسم عزاداری بیرون آمدیم و در جلو مسجد النقطه، نشسته و درباره مصائب و مظلومیت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با هم گفتگو می كردیم.

سرانجام، رشته سخن به باب كرامات و معجزات شهیدان كربلا منجر گردید. در این بین یكی از زائران یعنی جناب آقای حاج سلطان علی جعفری 79 ساله اهل روستای احمدآباد از توابع شهرستان سراب، مقیم تهران، این واقعه را برای نگارنده



[ صفحه 408]



این سطور بازگو كردند:

در حدود 65 سال پیش، روزی مادرم اعضای خانواده از جمله پدرم را دور هم جمع كرده و گفت: حواستان جمع باشد و خوب گوش كنید من مقداری جوراب دستباف پشمی داشتم، آن را فروخته و در مقابلش یك رأس گوسفند خریدم و آن را مال حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) قرار داده ام. شما این حیوان را نگهداری كنید و از پشم و پشكل آن استفاده نمایید و هنگامی كه بزرگ شده و بچه زایید، بچه اش را بفروشید و پولش را به مسجد روستای مزبور بدهید تا در راه حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) مصرف شود و این كار بایستی ادامه پیدا كند؛ در نهایت اگر روزی دیدید كه گوسفند می میرد آن را ذبح نموده و بهای گوشتش را طبق روال مذكور خرج كنید.

كوتاه سخن این كه پس از زمانی این حیوان بزرگ شد و پنج سال زنده ماند و همه ساله یك بره زایید و طبق سفارش مادرم مصرف شد. یكی از سال ها، روزی گوسفند یاد شده را در روستای «احمدآباد» همراه سایر گوسفندان خودمان، سحرگاه به چوپان تحویل دادیم تا برای چرانیدن به چراگاه ببرد. ولی موقع غروب كه شبان گله را به روستا آورد متوجه شدیم، گوسفندی كه مال حضرت ابوالفضل بوده، نیامده است. نزد چوپان رفتیم و جریان را برایش گفتم: پدرم گفت: گوسفند مزبور موقع غروب در میان گله بود. به خانه برگشتم و جریان را به پدرم گفتم.

پدرم گفت: فردا صبحگاه همراه شبان برو چراگاه را بگرد شاید گوسفند زنده باشد. به هر حال، فردا موقع صبح همراه چوپان به چراگاه رفتیم و آن جا را گشتیم تا این كه وارد یك دره شدیم و با كمال تعجب دیدیم كه گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) یك بچه زاییده ولی بالای سرش یك گرگ



[ صفحه 409]



ایستاده و از گوسفند و بچه اش نگهبانی می كند و از دور نگاه می كردیم متوجه شدیم كه هر موقع بره بلند می شود و می خواهد به جایی برود. گرگ نیز بلند می شود و هنگامی كه بچه گوسفند می نشیند و از جایش تكان نمی خورد.

بدین گونه، گرگ از گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) محافظت می كرد وقتی كه گرگ ها را دید راه خودش را در پیش گرفته و رفت و من هم گوسفند و بچه اش را به طور سالم و زنده به روستا آوردم.